سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاداشت های دلم

یاداشت های دلم

سهراب

 

شعر عاشقانه سهراب, اشعار سهراب سپهری عاشقانه

دروگران پگاه
پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
می گذری ، و آیینه نفس می کشد
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.

شعر عاشقانه سهراب, اشعار سهراب سپهری عاشقانه

شب هم آهنگی
لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.

شعر عاشقانه کوتاه, زیباترین شعر عاشقانه

آوای گیاه
از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم :  دریچه ام را به سنگ گشودم
مغاک چنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد:
من تو را زیستم ، شبتاب دوردست!
رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ، من ماندم و همهمه ی آفتاب
و از سفر آفتاب ، سرشار از تاریکی نور آمده ام:
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد ، لبخند می شکفد ، زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می شود.

شعر عاشقانه کوتاه, زیباترین شعر عاشقانه

پرچین راز
بیراهه رفتی ، برده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحرا.
در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه ی هولی می درخشید.
در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود
فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را
و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ، به بالش یک وهم
در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشه گیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟
ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی ،گریستی
همیشه ـ بهار غم را آب دادی ،
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ، باغبان هول انگیز
و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردی
و آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندی
و بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود ، روزنه ای به اوج
گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفت
وای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلی بالا چه می خواست؟
چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور
و تو تنها ترین ( من ) بودی
و تو نزدیک ترین ( من ) بودی
و تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ، پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز.



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/9/26 ] [ 8:37 عصر ] [ مریم ] نظر

تقدیم به کسی که دوستش داریم

سلام بچه ها .این صفحه رو میزاریم برای شما که هر چی دوست داشتین برای اون کسی که درون قلب شماست یاداشت بزارین .شاید گذرش به وبلاگ من بخوره و متن مارو بخونه...

موافقید بسم الله......



[ پنج شنبه 92/10/5 ] [ 12:36 عصر ] [ مریم ] نظر

بــــــــــاز ی بغضــــــــــــــی گلومـــــــــــــــو گرفته

دلم گرفته

نمیدونم چی بنویسم

خداجون

خسته ام

چرا جوابمو نمیدیی

من خیلی وقته برگه مو بالا گرفتم ، چرا نمیگیری؟

خسته ام

همه فهمیدن

کافی نیست

این چ حکمتی که هیچ کس نمیدونه

چرا من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

........................................

............................

....................

...........

......

..

.

بــــــــــاز ی بغضــــــــــــــی گلومـــــــــــــــو گرفته

بــــــــــــاز همــــــــــــون حـــــــــــــس درد جدایی

مـــــــــن امــــــــــــــــــروز کجامو تـــــــــــــــــو امــــــــروز کجایی

حــــــــــــال تو بــــــــــدتر از حــــــــــــال من نیست

پــــــــــــشت این گریه خالی شــــــــــــــدن نیست

همــــــــــــــــــه درد دنیـــــــــــــــا ی شـــــــــــــــب درد من نیست....

تو از قبلــــــه ی مــــــــــن گرفتـــــــــــــــــــته ای خـــــــــدارو

کجــــــــــــــایی ببینـــــــــــــــی ی شب حال ما رو

فقط حـــــــــــــــــــــال من نیست

که غرق عــــــــــــــــــذابه

ببین حال مـــــــــــــردم مثل من خــــــــرابه

کجـــــــــــــــایی؟

بــــــــــاز ی بغضــــــــــــــــی گلومـــــــــــــــو گرفته

بــــــــــــاز همــــــــــــون حـــــــــــــس درد جدایی

مــــن امـــــــــــــــــروز کجامو تــــو امـــــــــــــروز کجایی

 

 



[ یکشنبه 92/10/1 ] [ 3:17 عصر ] [ مریم ] نظر

دوست داشتن یعنی :



[ یکشنبه 92/10/1 ] [ 2:42 عصر ] [ مریم ] نظر

::